آخرين نامه يك شهيد به خانواده اش
من اينجا صحيح و سالم هستم و ناراحتي من فقط از طرف شما ميباشد. بيشتر از همه نگران مامان هستم كه گريه ميكند پارسال كه من رفته بودم پاوه، بعد كه برگشتم شنيدم كه مامان ميآمده دم در و گريه ميكرده، اين موضوع مرا خيلي ناراحت ميكند.
شهيد عباس داورزني در سال ۱۳۴۰ در تهران به دنيا آمد. او از جمله جواناني بود كه فعاليت هاي گسترده انقلاب اسلامي داشت. جواناني كه با تفكر اسلامي حامي امام خميني بودند.
شهيد داورزني پس از انقلاب در سال ۱۳۵۸ به عضويت گروه دستمال سرخ ها در آمد و در عمليات پاكسازي شهر پاوه شركت نمود. او يكي از اعضاي اصلي گروه « دستمال سرخ ها » به فرماندهي شهيد « اصغر وصالي» بود تا اينكه در تاريخ ۲۴/۱۰/۵۹، هنگام بازگشت از عمليات شناسايي بازي دراز، در منطقه جنگي گيلانغرب به درجه رفيع شهادت نائل شد.
آنچه پيش روي شماست آخرين نامه اين شهيد بزرگوار به خانواده اش است:
بسمالله الرحمن الرحيم
با عرض سلام خدمت پدر، مادر، برادرانم و زن داداش. پس از عرض سلام اميدوارم كه حالتان خوب باشد و ملالي نداشته باشيد. باري اگر جوياي حال اينجانب باشيد، سلامتي برقرار است و ملالي نيست جز دوري شما، پدر و مادر و بچهها. ميدانم همه الان دور هم نشستهايد.
اين نامه را از سر پل ذهاب براي شما مينويسم. اينجا منطقه جنگي است. جنگ بين كفار و مسلمانان، جنگ بين حق و باطل و من از داخل سنگر اسلام به عنوان يك سرباز اسلام براي شما نامه مينويسم. اميدوارم امام زمان (عج) ما را به عنوان يك سرباز اسلام بپذيرد و شما دعا كنيد. پدر و مادر و بچهها از بابت من هيچ گونه ناراحتي نداشته باشيد. من اينجا صحيح و سالم هستم و ناراحتي من فقط از طرف شما ميباشد. بيشتر از همه نگران مامان هستم كه گريه ميكند پارسال كه من رفته بودم پاوه، بعد كه برگشتم شنيدم كه مامان ميآمده دم در و گريه ميكرده، اين موضوع مرا خيلي ناراحت ميكند. وقتي شما ناراحت باشيد و گريه كنيد دشمنان اسلام و قرآن خوشحال ميشوند. اميدوارم كه از اين به بعد هيچ گونه ناراحتي از بابت من نداشته باشيد و مرا به خدا بسپاريد و براي تمام سربازاران اسلام دعا كنيد.
خوب بچهها حال شما چطور است؟ حال زن داداش چطور است؟
اميدوارم كه حالتان خوب، صحيح و سالم باشيد. حسن جان، زن داداش، اگر بدي از من ديديد مرا حلال كنيد و به بزرگي خودتان ببخشيد. خوب، محمد، امير، محسن، رضا، مهدي حال شما چطور است؟ بچهها من از شما ميخواهم كه نماز بخوانيد، برويد كلاس و قرآن ياد بگيريد. ورزش كنيد، كوهنوردي برويد، كم بخوابيد، كم بخوريد تا عادت كنيد كه اگر امام دستور دادند، همه شما آمادگي كامل داشته باشيد به اينجا بياييد.
بچهها اين را هم بدانيد، ما تنها با عراق نميجنگيم با تمام كشورهايي كه با انقلاب ما مخالفند در حال جنگ هستيم. با عنايت خدا و ياري شما فرزندان اسلام تمام اينها را نابود ميكنيم. از قول من به تمام بچههاي محل سلام برسانيد و حرفهاي مرا به آنها بگوئيد. از قول من خدمت اصغر آقا و خانواده اش سلام برسانيد و به اصغر آقا بگوييد كه آماده باشد كه اگر بيايم آنجا با هم بر ميگرديم. از قول من خدمت همسايهها، اقوام، آشنايان و دوستان سلام برسانيد.
خوب يك كم از وضع اينجا برايتان بنويسم: نميدانيد اينجا چقدر صفا دارد، اينجا نور ميبارد. نور اسلام نمايان است، قدرت خدا نمايان است. نميدانيد اينجا چقدر معجزه ميشود. وقتي عراقيها خمپاره يا توپ ميزنند جلوي سنگر بچهها ميافتد ولي منفجر نميشود يا اگر منفجر شود زيادي كاري نيست. اما برعكس، اگر ما يك تير هوايي بزنيم خدا هدايتش ميكند و به قلب دشمنان اسلام فرود ميآورد. بچهها اون روزهاي اول كه ما آمده بوديم اينجا يك شب به ستون عراقيها حمله كرديم و ستون عراقيها را منهدم كرديم. حدود ۱۰ تا از ماشين هاي مهمات آنها آتش گرفت و حدود ۱۶ نفر را اسير كرديم. باز يك روز ديگر به آنها حمله كرديم و ۸ تا از تانك هايشان را گذاشتند و فرار كردند. همين چند شب بود كه ۱۰ نفر از آنها را اسير كرديم و حدود ۸۰ نفر را كشتيم. بقيه هم فرار كردند. البته همه اينها با ياري خدا بود. خب تا همين جا بس است. در نامه بعدي از وضع اينجا برايتان مينويسم، عرضي ديگر ندارم جز دوري شما.
دوستدار شما عباس داورزني
راستي يك موضوع يادم آمد، بابا هر وقت بچهها خواستند بيايند اينجا، قرآن كوچك من و كاغذي كه اشعار داخلش نوشتم، به اضافه چند كتاب نوحه براي من بفرستيد. انشاءالله به ياري امام زمان (عج)، در كربلا كنار قبر آقا امام حسين (ع) بخوانيم و عزاداري كنيم شما هم دعا كنيد.
افكار