loading...
خبري,علمي,تفريحي,عکس,مدل
بازدید : 296 سه شنبه 15 آذر 1390 نظرات (0)

http://pic2baran.rozblog.com

 

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم...

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود !!!

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود...

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم ...!

دوستش کنجکاوانه پرسید : دیگه چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم !!!

منبع

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1045
  • کل نظرات : 104
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 50
  • آی پی امروز : 141
  • آی پی دیروز : 57
  • بازدید امروز : 266
  • باردید دیروز : 73
  • گوگل امروز : 15
  • گوگل دیروز : 27
  • بازدید هفته : 339
  • بازدید ماه : 716
  • بازدید سال : 23,386
  • بازدید کلی : 1,748,510
  • کدهای اختصاصی